براهین عدل و حکمت الهیفلاسفه و متکلمان بر اثبات عدل و حکمت الهی براهین متعددی مانند برهان وجوب بالذات و برهان عنایت، اقامه کردهاند. ۱ - برهان وجوب بالذاتبرخی از متکلمان صفات الهی را براساس «وجوب بالذات» تبیین کردهاند. نخستین متن کلامی که این شیوه در آن به کار گرفته شده است، کتاب «الیاقوت فی علم الکلام» نوشته ابواسحاق نوبختی (از متکلمان قرن چهارم هجری) است. پس از وی، این روش در کتاب «تجرید الاعتقاد» خواجه نصیرالدین طوسی (متوفای ۶۷۲ هـ) به صورت روشنتر و گستردهتر به کار گرفته شده است. از جمله صفاتی که وی بر اصل وجوب بالذات متفرع ساخته، صفت حکمت است. [۲]
علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم.
تقریر این برهان بدینگونه است که واجب الوجود بالذات همه کمالات وجودی را دارد. و عدل و حکمت از کمالات وجودی است، بنابراین خداوند عادل و حکیم است. این برهان همه مصادیق و مظاهر عدل و حکمت الهی را اثبات میکند. ۲ - برهان عنایتعنایت در اصطلاح فلاسفه اسلامی عبارت است از علم پیشین خداوند به نظام احسن. علم به این که علم ذاتی منشا تحقق موجودات است و این نظام مورد رضای (مقصود از رضای ذات خداوند به نظام احسن وجود این است که نظام هستی فعل الهی است، و فعل با فاعل خود کمال ملائمت و هماهنگی را دارد.) خداوند هست. بنابراین عنایت الهی مشتمل بر سه چیز است. ۱. علم ذاتی خداوند به نظام هستی که نظام احسن و اتم است. ۲. علیت ذات الهی برای تحقق نظام احسن وجود. ۳. رضای ذاتی خداوند به تحقق نظام احسن. این امور سهگانه عین ذات اقدس خداوند میباشند، در نتیجه نظام هستی بر اساس علم ذاتی خداوند و عنایت ازلی او تحقق یافته است، و از آنجا که نظام علمی جهان، نظام احسن است، و نظام عینی آن نیز تجلی و تبلور همان نظام علمی است، نظام عینی جهان نظام احسن خواهد بود. و این همان عدل و حکمت در فعل الهی است. [۴]
ابن سینا، حسین بن عبدالله، شرح اشارات، ج۳، ص۳۱۸.
و الکل من نظامه الکیانی ینشا من نظامه الربانی [۶]
حکیم سبزواری، ملاهادی، شرح منظومه، غرر فی مراتب علمه تعالی.
اگر چه این برهان را فلاسفه برای اثبات عدل و حکمت در افعال تکوینی خداوند اقامه کردهاند، ولی ملاک و مبنای آن، عدل تشریعی و جزایی را نیز شامل میشود، زیرا تشریع و جزا نیز فعل خداوند است، و براساس علم ذاتی و ازلی خداوند تحقق مییابد. بنابراین، برهان عنایت همه اقسام و مظاهر عدل و حکمت الهی را شامل میشود. ۳ - دانایی و بی نیازی خداوندمشهورترین برهانی که متکلمان بر عدل و حکمت الهی اقامه کردهاند، بر اساس علم و غنای مطلق خداوند استوار است. قاضی عبدالجبار معتزلی در این باره چنین گفته است: «انه تعالی عالم بقبح القبیح، و مستغن عنه، و عالم باستغنائه عنه، و من کان هذه حاله لایختار القبیح بوجه من الوجوه؛ [۷]
ابن احمد، عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص۲۰۳.
خداوند متعال قبح قبیح را میداند، و به انجام آن نیازی ندارد و به بی نیازی خود از آن نیز آگاه است. و هر کس چنین صفتی داشته باشد، هرگز فعل قبیح را انجام نمیدهد.»عبارت ذیل از خواجه نصیرالدین طوسی نیز ناظر به این برهان است: «و استغناؤه و علمه یدلان علی انتفاء القبح عن افعاله تعالی؛ بی نیازی و علم خداوند بر نفی قبح از افعال الهی دلالت میکنند». مقدمه نخست این برهان در بحثهای گذشته ثابت گردید. یعنی علم و بی نیازی خداوند، و مقدمه دوم آن نیز از بدیهیات عقلی است. چنان که شواهد تجربی در مورد فاعلهای بشری نیز مؤید آن است. تحقیقات جرم شناسی گویای این واقعیت است که کارهای ناروا غالبا ناشی از نیازهای عاطفی، اقتصادی، اجتماعی و مانند آن است، چنانکه در مواردی نیز ناآگاهی از بد بودن کارهای ناروا منشا ارتکاب قبایح میباشد. ۳.۱ - اشکال و پاسخممکن است گفته شود: انسان در هر شرایطی که فرض شود نیازمند است، حتی داناترین انسان و پرهیزکارترین آنان نیز که هرگز مرتکب کار قبیح نمیشوند، نه از آن جهت است که به زشتی کار آگاهند، و به آن نیاز ندارد، بلکه از آن جهت است که به ترک آن نیازمندند، یعنی ترک قبیح مایه تکامل معنوی آنان، و جلب رضایت خداوند است. به عبارت دیگر، نیاز در انسان مقولهای نسبی است، در حالی که خداوند بی نیاز مطلق است. بنابراین، میتوان از بحثهای مربوط به جرمشناسی در بشر استدلال فوق را تایید کرد. اصولا استدلال یاد شده برهانی نخواهد بود، چون راهی برای اثبات این که علم و بی نیازی علت تامه برای پیراستگی از فعل قبیح است، وجود ندارد. و ادعای این که این مطلب از بدیهیات عقلی است، نیز قابل تردید است. پاسخ این است که اگر حتی یک مورد یافت شود که انسان کار خوب را فقط به خاطر خوبی آن انجام دهد، و کار قبیح را فقط به جهت بدی آن ترک کند و هیچ انگیزهای جز حسن و قبح فعل نداشته باشد، میتوان به آن استشهاد نمود و چنین فرضی در مورد انسان از قبیل فرض محال نیست، زیرا اگر چه انسان موجودی است که بالذات نیازمند و کمالخواه است، ولی میتوان فردی را تصور کرد بدون توجه به فواید مادی یا معنوی کار خوب، صرفا به این دلیل که آن کار پسندیده است، آن را انجام میدهد، و بدون توجه به زیانهای مادی یا معنوی کار ناپسند، فقط به دلیل این که آن کار ناپسند است، آن را ترک میکند. چنین فرضی از محالات ذاتی نیست. هرگاه چنین فرضی در مورد انسان پذیرفته است، در مورد خداوند به طریق اولی پذیرفته خواهد بود. قاضی عبدالجبار اشکال یاد شده را این گونه یادآور شده است: «این استدلال مبنی بر این است که انسان غنی مطلق باشد، تا بتوان براساس آن در مورد خداوند نیز داوری کرد در حالی که هرگز انسان بی نیاز مطلق نیست». آن گاه در پاسخ گفته است: «مبنای استدلال یاد شده بر این نیست که انسان بی نیاز مطلق است، بلکه بر این است که هرگاه او میان راستگویی و دروغگوی مخیر شود، و هر دو به یکسان برای او نفع داشته باشد، بدون شک او دروغ نخواهد گفت. این مطلب نشان میدهد که ترک دروغگویی در مثال یاد شده دلیلی جز این ندارد، که انسان وقتی قبح فعل را بداند، و از آن بی نیاز باشد، مرتکب آن نخواهد شد، زیرا در مثال مزبور نیاز او از طریق راستگویی برآورده میشود. و هرگاه استغناء نسبی در انسان مانع ارتکاب قبیح است، استغناء مطلق در خداوند به طریق اولی مانع ارتکاب قبیح خواهد بود». [۹]
ابن احمد، عبدالجبار، شرح الاصول الخمسة، ص۲۰۵_ ۲۰۶.
۴ - عدم داعی و وجود صارفصدور فعل از فاعل مختار متوقف بر وجود داعی و عدم صارف است. از طرفی، در خداوند داعی برای انجام فعل قبیح وجود ندارد، زیرا هم قبح آن را میداند، و هم بی نیازی از آن است. به عبارت دیگر، بی نیازی و علم خداوند صارف و مانع از محقق داعی برای انجام فعل قبیح است و تحقق فعل از فاعل مختار بدون داعی محال است. پس صدور قبیح از خداوند محال است. [۱۰]
بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۱۱_ ۱۱۲.
این برهان، در حقیقت تقریر دیگری از برهان سوم است، و تکیه گاه اصلی آن این است که چون خداوند به قبح فعل قبیح عالم است، و به انجام آن نیازی ندارد، داعی بر انجام آن در خداوند تحقق نخواهد یافت، و در نتیجه صدور فعل قبیح از خداوند محال خواهد بود. (علامه حلی نیز این را به عنوان دلیلی جداگانه از دلیل پیشین تلقی کرده است). ۴.۱ - اشکالاین تقریر مبتنی بر این است که خداوند را فاعل بالقصد (بالداعی) بدانیم، همانگونه که متکلمان چنین مبنایی دارند، ولی چنان که در فلسفه اسلامی ثابت شده است، خداوند فاعل بالقصد نیست، زیرا فاعل بالقصد آن است که ذات فاعل و علم او به فعل برای تحقق فعل کافی نیست، بلکه بر داعی زاید در ذات متوقف است، و داعی زاید بر ذات در خداوند محال است. خداوند فاعل بالعنایه یا بالتجلی است، نه فاعل بالقصد. [۱۲]
سبحانی تبریزی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج۱، ص۲۸۸.
۴.۲ - پاسخبرهان مزبور را میتوان بر مبنای فاعل بالعنایه یا بالتجلی نیز تقریر کرده، بدین صورت که: داعی نیاز و جهل در خداوند راه ندارد، نه این که او فاعل بالداعی است، ولی چنین داعی در او نیست، بلکه چون اصولا خداوند فاعل بالداعی نیست، و از طرفی از جهل و نیاز نیز پیراسته است، بنابراین خداوند از فعل قبیح پیراسته است. ۵ - پانویس
۶ - منبعسایت اندیشه قم، برگرفته از مقاله «براهین عدل و حکمت الهی»، تاریخ بازیابی۱۳۹۵/۰۲/۲۲. |